سفید برفی

متفرقه

سفید برفی

متفرقه

زن هرزه

بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید». بودا به کدخدا گفت : «یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: «هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند».

 بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند. بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند».

نظرات 2 + ارسال نظر
مانلی(نگین) دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://www.manelii.blogsky.com

سلام
خواهش میکنم :)
مطمئن باش خدا تنهات نذاشته :-/ خدا هیچ وقت بندشو تنها نمیذاره مگه اینکه خوده اون بنده نخواد ... :*

نگین(مانلی) چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.manelii.blogsky.com

دوباره این داستانتو خوندم ... خیلی قشنگ بود ... با اجازه برش میدارم تو وبلاگم بذارم بعدا با ذکر منبع !

اشکال نداره عزیزم. این مطلب برام ایمیل شده بود. من هم مبعش رو نمی‌دونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد